فرض کن تو اتوبوس نشستی تا بری خوابگاه . و دوست دوره دبیرستانت رو میبینی و از هر دری حرف میزنی . دلت میخواد غیبت کنی مخصوصا اون دوستت رو که کلی دروغ بهت گفته و دلت ازش پر هست !
اما دهن رو جیگر میذاری و میگی اصلا ارزش نداره ا نقدر خودم رو کوچیک کنم و ارزش خودم رو واسه همچین کسی بیارم پایین :]
پ.ن: وسطای حرف زدنم با دوستم تو اتوبوس دیدم صفحه گوشیم روشنه و داخل مخاطبین ، صفحه اسم اون دختر ی که دلم ازش پر هست رو نشون میده ( بلاکش کرده بودم تا نتونه بهم زنگ بزنه ) . پیش خودم گفتم حتما الان زنگ زده بلاک بوده الان گوشیم اسمش رو نشون داده حتما واسه این خاطر هست !!
اما الان فهمیدم که تو اتوبوس اتفاقی دستم رفته رو مخاطبین و بعد باز کاملا اتفاقی دستم رفته رو اسم این دختر !!! و گوشی من بهش زنگ زده !!! و ( مادرش یا داداشاش سه دقیقه حرفای ما رو گوش میکردن !! )
خدا رو شکر که غیبت نکردم . خطر از بیخ گوشم رد شد
چند روز پیش درباره ی وبلاگی صحبت کردم که واسه خواهرم درست کردم ( البته زودی اون پست رو پاک کردم ! . ولی احتمالا چند نفر اون پست رو دیدن .)
وقتی اولاش داشتم با آجیم درمورد وبلاگ مسابقه باهاش حرف میزدم . وبلاگ نوشتن رو بلد نبود . دیدم اینجوری نمیشه . اصلا تو مرحله ابتدایی ممکنه وبلاگش رو استادش قبول نکنه و اصلا نذارن به مرحله مسابقه برسه ! . و اینکه بهش گفتم آجی خودم درست میکنم پول برنده شدن همه اش واسه خودت .
تا اینکه دیروز داداشم بهم گفت خواهرم برنده شد . اونم "اتو "
احتمالا آخر دی ماه ببینمش =))
قطعا حرفی که با لبخند بهم میزنه اینه که : آهو جهازم رو دارم کامل میکنم
پ.ن : دفعه قبل تو جشن ، مجری میگه کسی از خانوما نمیاد بالا ؟؟؟!
آجیم تو ی جهش پا میشه میره . بهش ظرف میدن :)) . خدایی داره جهازش رو جمع میکنه
درباره این سایت